مردی که از اسب افتاد اما از اصل نیافتاد
" مادرم جیغ می کشد، مادر بزرگ دستپاچه است... بیست و هفت رمضان است. خاله رابعه هن و هن کنان رسیده است، ماتش برده است ... مادرم جیغ می زند – من بی تابم و در جا وول می خورم. بیست وهفت رمضان است، سال هزار و ... بقیه اش را نمی دانم ... آن ها هم نمی دانند. مادر بزرگ فقط می گوید بسیت وهفت رمضان – وهمیشه با تعجب – که با این حال چرا این همه نا اهل! بیست و هفت رمضان سال هزار و ... روز تولد من است..."
" ملا حسن پس از تلاوت سوره مبارکه چندین بار در گوشم اذان خواند: الله اکبر، الله اکبر. اشهد ان لا اله الا الله ... و بعد در حالی که سرش را به گوشم نزدیک کرده بود چندین بار توی گوش راستم گفت: "ابراهیم، ابراهیم خان ... " و بعد آروغ زد، همین عمل را با گوش چپم تکرار کرد، سپس همچنان که مرا به مادربزرگ باز پس می داد گفت "خوب اینم از ابراهیم خان ... خداوند عاقبت به خیرش کند."
اکنون تقریباً 85 سال از آن زمان گذشته و دیگر آن کودک نیست تا با قلم شیوایش قصه نبودنش را بنویسد. "زمستان بی بهار" دکتر ابراهیم یونسی بی بهار پایان یافت و در 19 بهمن 1390 در شهر تهران دیده از جهان فرو بست. او که سال ها در شهرها و کشورهای مختلف و دور از دیار خود زیسته بود، طبق وصیت خود به سرزمین مادریش برگردانده شد تا نه در "گورستان غریبان" بلکه در آرامگاه "سلیمان بگ بانه" در میان دوستان و خویشانش بیارامد. وی در میان کسانی به خاک سپرده شد که با آن ها چه در دنیای واقعی و چه در رمان هایش، زندگی کرده و خوبی و بدی هایشان را لمس کرده بود. "ابراهیم یونسی" در میان رمان هایش آرمید.
صبح روز جمعه 21 بهمن پیکر ایشان در میان خیل عظیم مردم شهرستان بانه و شهرهای دیگر از جمله تهران، مهاباد، سقز و ... به خاک سپرده شد.
از آن جایی که اینجا ایران است و نبودن اسطوره ها، بیش از بودنشان ما را تحت تاثیر قرار می دهد، استقبال نسبتاً مناسبی از ایشان شد و 100 شاخه گل زرد و قرمز به نشانه بیش از 100 اثر برجسته ایشان و به نماد "گولی زه رد و سوری سلیمان بگ بانه" – که دیگر اثری از آن ها باقی نمانده - بر مزار ایشان گذاشته شد. به رسم همیشگی در این گونه مواقع، قول هایی مبنی بر ساختن پیکر ایشان و نام گذاری مکانی به اسم "دکتر ابراهیم یونسی" از سوی مسئولان داده شد، تا احتمالاً چند روز دیگر به فراموشی سپرده شود.
مجلس ترحیم برای آقایان در مسجد توحید و برای خانم ها در منزل یکی از اقوام برگزار شد. این روزها بزرگان و قدیمی های شهر نه به خاطر ترجمه ها و رمان هایش بلکه به خاطر رسومی که دکتر بارها و بارها در کتاب هایش به آن اشاره داشته است دسته دسته به "سه ر خوشی " او رفته اند تا مرهمی باشند بر داغ خانواده او، به ویژه "رزا خانم" که اگر چه کرد و بانه ای نبود اما کسی نیست که او را نشناسد و با او همدردی نکند و داستان هایی نداند از رنج ها و دردها و فداکاری هایش.
نکته ای که برای من بسیار جالب و خوشحال کننده بود، حضور پر شور جوانان در این مراسم بود، جوانانی که شاید برخی از آن ها در طول عمر خود نه تنها اثرهای آن مرحوم بلکه حتی یک رمان را هم نخوانده اند. خوشحالم که باز هم چنین افرادی الگوی جوانان ما هستند. تا شاید روز یکی از همین جوانان مانند "دکتر ابراهیم یونسی" بودنشان مایه دلگرمی و نبودنشان موجب افتخار جامعه کرد و شهر کوچکمان شود.
پس نوشت: نوشته هیمن ابراهیمی را هم در مورد خاکسپاری دکتر ابراهیم یونسی است بخوانید.
ته وژم علاوه بر کاردانی پروتز دندان، مدرک کارشناسی حسابداری را هم از دانشگاه ارومیه دارد.قبلا در سایت قلم پر مطلب می نوشت و یکی از اولین کسانی بود که از ابتدا با بانه پدیا همراه بود.مدیریت بخش موزیک بانه پدیا که از فعالترین بخشهای انزمان بانه پدیا بود در دست ته وژم بود اما بعدا به دلیل ترس از فیلترینگ این بخش از بانه پدیا حذف گردید.
از موضوعات مورد علاقه ته وژم کنکور دادن را می توان نام برد.
لیست پست های ته وژم محمدی
روحش شاد و یادش گرامی باد
با زبان نگوییم روحش شاد باد با ادامه علمش عملا روحش را شاد کنیم
تشکر
امیدوارم گلستانی که این بزرگوار با قلم شکوفایشان کاشتند همیشه سرسبز و پربار و پربارتر شود....و دکترها ثمره این گلستان آگاهی شود....